به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۶

چرا پس از هفتاد و پنج سال، کازابلانکا بهترین فیلم درباره‌ پناهجویان است؟

در طول دوران زندگی خود به دیدن انسان‌های بی‌خانمان عادت کرده‌ایم، انسان‌هایی که به سفرهای طاقت‌فرسا از آفریقا به سوی شمال و اروپا از راه دریا تن می‌دهند.
 کازابلانکا به یادمان میآورد که در زمانی نه چندان دور جهت حرکت پناهجویان و بی‌خانمان‌ها بر عکس بود.

امروزه هیچ جشنواره‌ فیلم ارزشمندی بدون فیلمی درباره بحران پناهجویان کامل نخواهد بود. برای مثال در فهرست بخش مسابقه جشنواره‌ کن امسال فیلمی به نام "ماه ژوپیتر" به چشم می‌خورد، این فیلمِ مجار داستان تعقیب و گریز یک پناهجوی است که طی این تعقیب و گریز با نیرویی فراانسانی از نو متولد می‌شود. همچنین در فهرست بخش مسابقه جشنواره‌ فیلم ونیز مستند آی وی وی با نام "جریان انسانی" وجود دارد که به بحران پناهجویان می‌پردازد. علی‌رغم ارزشمند بودن این فیلم‌ها، ولی نمی‌توان گفت که این فیلم‌ها در دهه‌های آینده بارها و بارها دیده خواهند شد. این فیلم‌ها بیشتر مناسب دوران معینی هستند تا فیلم هایی برای تمام فصول. ولی هنوز یک فیلم مربوط به بحران پناهجویی بعد از ۷۵ سال از زمان ساخت آن در سال ۱۹۴۲ به عنوان سرگرم‌کننده‌ترین فیلم سینمای هالیوود شناخته می‌شود: کازابلانکا.
البته این فیلم فقط درباره‌ پناهجویان نیست. کازابلانکا در نگاه نخست یک ملودرام رمانتیک است که حوادث غیرعادی جنگ زمینه‌ی آن را تشکیل می‌دهند. قهرمان فیلم، ریک (همفری بوگارت)، مالک آمریکایی بسیار خوش‌پوش و کلبی‌مسک یک کلوب شبانه در کازابلانکا در مراکش در سال ۱۹۴۱ است. ریک می‌گوید برایش مهم نیست که جنگ اروپا را تکه‌تکه کرده است و غرغرکنان می‌گوید «کار شما سیاست است» و «کار من اداره سالن». ولی این پوسته‌ سختی که دور خود کشیده با ورود یک مشتری بسیار زیبا بنام ایلسا لوند (اینگرید برگمن) ترک می‌خورد. ایلسا عشق پیشین ریک است که دو سال پیش از این با او در پاریس آشنا شده است.
در آن زمان ایلسا، همسر ویکتور لازلو (پل هنرید) رهبر جنبش مقاومت چک علیه نازی‌ها است و ریک از این موضوع اطلاعی ندارد. با این‌همه او فکر می‌کرده که همسرش ویکتور در اردوگاه کار اجباری آلمان‌ها کشته شده است. وقتی که ایلسا می‌فهمد همسرش هنوز زنده است، ریک را ترک می‌گوید و به نزد ویکتور باز می‌گردد. اکنون ایلسا و یکتور لازلو به کلوبی آمده‌اند که ریک به منظور فراموش کردن ایلسا راه انداخته است. (از همه‌ کلوب‌هایی که در همه‌ شهرها در سرتاسرِ جهان وجود دارد، او کلوب من را انتخاب می‌کند.). ریک دو گزینه را در برابر خود می‌بیند: یکی اینکه بگذارد لازلو به چنگ افسر گشتاپو، سرگرد اشتراسر (کنراد وایدت) بیفتد و گزینه‌ دیگر اینکه بدون چون و چرا به آن‌ها دو «برگه‌ی عبور» بدهد تا بتوانند مخفیانه از مراکش بگریزند.

خنده، دوربین، حرکت

اگر سویه تراژیک رمانتیک فیلم را کنار بگذاریم، کازابلانکا بیش از هر کمدی دیگری تماشاگر را می‌خنداند و بهتر از هر فیلم موزیکالی ترانه دارد. این فیلم برمبنای نمایشنامه‌ای به نام «همه به کافه‌ ریک می‌آیند» از مورای بونت و یوآن آلیسون ساخته شده است، نمایش‌نامه‌ای که بختی برای اجرا پیدا نکرد. مایکل کورتیز کارگردان، که پیشتر برخی از فیلم‌های پرهیاهو یی با بازی ارول فلین را ساخته بود، در کازابلانکا فضایی زنده و پرجنب و جوش ساخته به نحوی که‌ متوجه نمی‌شویم در حال تماشای تعدادی آدم در یک بار پر از دود هستیم که در حال حرف زدن با یکدیگرند.
ین حرف زدن مداوم در فیلم بهانه‌ای برای شکایت از آن بدست نمی‌دهد. [فیلم‌نامه اقتباسی کازابلانکا محصول کار سه فیلم‌نامه نویس است: ژولیس جی آپستاین، فیلیپ جی آپستاین، و هوارد کُخ.] برادران آپستاین با لطیفه‌ها و هوارد کُخ با پر رنگ کردن سویه‌ی ژئوپولیتیک فیلم، کازابلانکا را به فیلمی با بیشترین میزان نقل قول-و نیز با بیشترین میزان نقل قول اشتباه- بدل ساختند. برای مثال «دوباره اون قطعه رو بزن ، سَم» جمله‌ای نیست که ریک در فیلم می‌گوید، اما این مانع نشده که این جمله را از آن موقع تاکنون استفاده نکنیم.
آیا یک فیلم مدرن هالیوود می‌تواند همچون کازابلانکا وقتی به معضل پناهجویانِ جهان می‌پردازد این‌قدر مفرح باشد؟ احتمالاً نه. ولی توجه فیلم به معضل پناهجویان است که به کازابلانکا جان می‌دهد و آن را به فیلمی مرتبط با قرن ۲۱ بدل می‌سازد.
موضوع فیلم از طریق یک مونتاژ باز ارائه می‌شود. در ابتدای فیلم راوی با صدایی غمگین وضع و حال آن روزها را بازگو می‌کند: «با شروع جنگ جهانی دوم در اروپای محصور از جنگ، چشمان زیادی با امیدواری یا یاس به سوی آزادی در آمریکا خیره شده بود. لیسبون بدل به بزرگترین نقطه‌ عزیمت برای ترک اروپا و رفتن به آمریکا شد. ولی همگان نمی‌توانستند مستقیماً خود را به لیسبون برسانند، و بنابراین مهاجرین از راههای پرپیچ و خم و غیر مستقیم به سوی لیسبون به حرکت درآمدند: از پاریس به مارسی، از راه مدیترانه به اوران، آنگاه با قطار، اتومبیل یا پای پیاده از راه کناره‌ شمال آفریقا به سوی کازابلانکا در مراکشِ مستعمره فرانسه».

می‌توانیم کورتیز و تیمش را برای قاچاقی رد کردن چنین افرادی از دست ماموران تحسین کنیم 
ولی نگرش توام با بخشایش فیلم نسبت به استثمار جنسی رنو پذیرفتنی نیست.

راهی به خانه نیست

فیلم کوتاه خبری‌ که به همراه صدای راوی در شروع فیلم به نمایش در می‌آید- فیلمی از خانواده‌هایی که با پای پیاده در امتداد راههای روستایی در حرکت‌اند، و اموال خود را در چمدان‌ها و ساک‌ها‌یشان به همراه می‌برند- بسیار به راش های برنامه‌های خبری شبانه این روزها شبیه است. ولی تفاوت‌ها فریبنده است. در طول دوران زندگی خود به دیدن انسان‌های بی‌خانمان عادت کرده‌ایم، انسان‌هایی که به سفرهای طاقت‌فرسا از آفریقا به سوی شمال و اروپا از راه دریا تن می‌دهند. کازابلانکا به یادمان میآورد که در زمانی نه چندان دور جهت حرکت پناهجویان و بی‌خانمان‌ها بر عکس بود.
وقتی که پناهجویان به مراکش می‌رسند، بسیاری از آن‌ها در کلوب شبانه درجه یک ریک، کافه‌ آمریکایی‌ها وقت می‌گذراند. درست است که کافه‌ ریک از بسیاری از کمپ‌های پناهجویان راحت‌تر است، ولی صدای همهمه‌ گفتگوها در کافه طنینی آشنا دارد برای کسی که یک فیلم مستند درباره‌ بحران پناهجوییِ اخیر دیده است: فروش جواهرات به بهای کمتر از قیمت واقعی؛ خرید کابین در یک قایق ماهیگیری به قیمت گزاف.
پناهجویان تنها با جواهرات و پول‌هایشان معامله نمی‌کنند. رنو (کلود رنه) رئیس پلیس فرانسوی خوش‌برخورد شهر، ویزای خروج را در عوض خدمات جنسی اعطا می‌کند- معامله‌ای که دست کم به عنوان یک بازی بی‌ضرر به نظر می‌رسد. در یکی از صحنه‌های فیلم دستیار رنو به نزد او می‌آید و به او می‌گوید که «یک مشکل دیگر ویزا پیش آمده». رنو کراواتش را محکم می‌کند و به دستیارش می‌گوید که «طرف را بفرست داخل». می‌توانیم کورتیز و تیمش را برای قاچاقی رد کردن چنین افرادی از دست ماموران تحسین کنیم ولی نگرش توام با بخشایش فیلم نسبت به استثمار جنسی رنو پذیرفتنی نیست.
بااین‌همه خود ریک اهل چنین سوء استفاده‌هایی نیست. او به فراری (سیدنی گرین استریت)، سردسته بازار سیاه شهر، می‌گوید «کار من تجارت انسان نیست». بااین‌همه رفته‌رفته ریک در می‌یابد که چشم بستن روی تجارت انسان تفاوت چندانی با خود آن کار ندارد. در فیلم صحنه‌ای تاثیر گذار وجود دارد که در آن ریک به کمک شوهرِ تازه عروس بلغار (جوی پج) که پشت میز رولت نشسته می‌رود و برای پیروزی در شرط ‌بندی به او کمک می‌کند تا تازه عروس مجبور نشود به جای پول با سروان رنو همبستر شود- این صحنه و کار ریک اشک را به چشم کارمندان کافه‌ و بقیه حاضران می‌آورد. در صحنه‌ای دیگر سرپیشخدمت کافه با یک زوج اتریشی سالخورده که راهی آمریکا هستند برندی می‌نوشد و از انگلیسی دست و پاشکسته‌شان تعریف می‌کند. راینر ورنر فاسبیندر کارگردان آلمانی این صحنه را حاوی «یکی از زیباترین دیالوگ‌های تاریخِ سینما می‌داند.»
صحنه‌های دیگری هم در فیلم هست که بقیه بازیگران و سایر دست‌اندرکاران تهیه‌‌ فیلم را به گریه انداخته است، چرا که بسیاری از بازیگران و دست‌اندرکاران خود پناهجو بودند. وایدت نقش یک نازی را در فیلم بازی می‌کند، ولی در واقع او از دست نازی‌ها فرار کرده است. هم سکال و هم کورتیز هر دو از یهودی‌های مجار هستند: سکال سه خواهر و دختر خواهرش را در اردوگاه کار اجباری از دست داده است. نوا ایزنبرگ در کتاب تازه‌‌‌اش راجع‌به فیلم می‌گوید:«تقریبا تعداد زیادی از هفتاد و پنج بازیگر زن و مرد فیلم مهاجر بودند...از میان ۱۴ بازیگر مشهور فیلم تنها سه بازیگر در آمریکا متولد شده‌اند: همفری بوگارت، دوولی ویلسون [پیانیست احساساتی کافه، سم]، و جوی پج.» (یکی از طنزهای نامحسوس و شیطنت‌آمیز فیلم این است که به اصطلاح «کافه آمریکایی‌ها» نه در آمریکا هست و نه تعداد زیادی آمریکایی‌ در آن است. بااین‌همه دلمان می‌خواهد که بپرسیم «آمریکایی‌ها» در اینجا چه معنایی دارد؟)
اگرچه داستان ریک بدشانس و ایلسا یک فانتزی هالیوودی است،- در وهله‌ی نخست باید گفت که هیچ افسر نازی‌ای در کازابلانکای واقعی وجود نداشته است- ولی تجربه‌های تروماتیک خود بازیگران و دست‌اندرکاران فیلم است که پایه‌های اساسی فیلم را پی‌ریزی کرده است. خود این امر دلیل اصلی تاثیرگذار‌ی فیلم است، خواه از گذشته‌ بازیگران آن مطلع باشید خواه نه. پائولین کائل در نیویورکر می‌نویسد: «اگر بازیگران هالیوود با لهجه‌های تصنعی‌شان ایفاگر نقش‌های فرعی فیلم می‌شدند، مسلما فیلم هیچ‌گاه این کیفیت را پیدا نمی‌کرد.»
خوشبختانه لس‌آنجلس سال ۱۹۴۲ تفاوت چندانی با کافه ریک نداشت. یهودی‌های آواره از سرتاسر اروپا در لس‌آنجلس جمع می‌شدند، انگلیسی‌شان را تقویت می‌کردند، از مهمان‌نوازی و مصاحبت آمریکایی‌ها بهره‌مند می‌شدند، و در ذهن رویای یک زندگی‌سعادت‌مندانه را می‌پروراندند. اگر هدف طرح داستان فیلم دفاع از ایده‌ کمک به پناهجویان است، خود فیلم نیز استدلالی نیرومند برای این هدف است. سرآخر، اگر به خاطر پناهجویان نبود، محبوب‌ترین فیلم کلاسیک هالیوود هیچگاه ساخته نمی‌شد.
گرفته از بی بی سی