به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۷

«کیومرث صابری‌فومنی» که بود و چه کرد صاحب مکتب گل‌آقا

«کیومرث صـابری ‌فومــنی»، ادیب و طنزپرداز معاصر، هفتم شهریورماه ١٣٢٠ در صومعه‌سرا متولد شد. هرچند نامی که پدرش (علی‌نقی صابری) بر او نهاده بوده محمد بود، اما انتخاب کیومرث، به‌عنوان سرسلسله پادشاهی ایران نیز در ناصیه‌اش بی‌تأثیر نبود.
یک‌ساله بود که پدرش (کارمند وزارت دارایی) را از دست داد. از ١٤سالگی قریحه سرودن شعر در او هویدا شد. «از چهارده‌سالگی تا شانزده‌سالگی جمعا نُه شعر سرودم که تمام آن‌ها یا عنوان یتیم داشت یا درباره یتیم بود!». مادرش (سیده‌ربابه)، زنی باسواد و فرزند یک روحانی و از سادات تُرک مورد احترام بود، با این‌حال خانواده زندگی سختی را به لحاظ معیشتی می‌گذراندند. کیومرث، در مقاطعی از آن دوران همچون برادرناتنی‌اش (از ازدواج قبلی مادرش) به کار می‌پرداخت. تجربیاتی در خیاطی به‌دست آورد که یادگار همان سال‌هاست. در شانزده‌سالگی و با تشویق‌های خانواده، در امتحان ورودی دانش‌سرای کشاورزی ساری قبول شد و دوسال بعد به‌عنوان معلم به دبستانی در کسما، از توابع صومعه‌سرا رفت و پس از یک‌سال از آنجا به دهی به نام کوچه‌چال در نزدیکی فومن منتقل شد. نهایتا در بیست‌سالگی، یعنی در سال ١٣٤٠ در کنکور رشته علوم‌سیاسی دانشکده حقوق تهران پذیرفته شد و درست در اولین سال تحصیل، به‌خاطر شرکت در تظاهراتی دانشجویی دستگیر شد. نخستین نوشته‌های صابری بین سال‌های ١٣٣٦ تا ١٣٣٩ در مجله «امید ایران» منتشر شد و مکاتبات پراکنده شبه‌طنزی نیز با سردبیر مجله «کتاب‌های ماه» داشت، اما همکاری‌اش با روزنامه فکاهی «توفیق»، از سال ١٣٤١ آغاز شد. «سال ١٣٤٠ که دانشجوی دانشگاه شدم و در همان سال اول در تظاهرات دانشجویی کتک مفصلی خوردم و دستگیر شدم، گردنم از ضربات باتوم به‌شدت آسیب دید. شعر به طنز و سیاسی سرودم و با نام مستعار «گردن‌شکسته فومنی» به روزنامه توفیق فرستادم. آن شعر با اصلاح مختصری منتشر شد. حسین‌ توفیق مرا که نشانی‌ام را نیز نداشت، از طریقی پیدا کرد و تشویق به نوشتن و ادامه همکاری کرد. اغلب طنزهایی می‌نوشتم که بعضا منتشر می‌شد تا سال ١٣٤٥ که به کمک حسین‌ توفیق از فومن به تهران آمدم (گفتنی است او در همین سال با عطیه اقدام‌دوست ازدواج کرد) و در یکی از دبیرستان‌های تهران دبیر شدم و عصرها همکار توفیق شدم. پس از مدتی کوتاه، تقریبا معاون سردبیر توفیق شدم و تا آخرین شماره آن همکار ثابت تحریریه ماندم. خودم هم بعدها ستون ثابتی را با عنوان «هشت روز هفته!» می‌نوشتم...». از دیگر ستون‌های طنز صابری در توفیق، می‌توان به «سنگ‌نبشته‌ها»، «کلاس درس» و «داستان هفته» اشاره کرد که با اسامی مستعار لوده، ریش‌سفید، عبدالفانوس، خان‌داداش و... منتشر می‌شدند.
پس از توقیف توفیق، او در کنار تدریس، با نشریاتی همچون فردوسی، سپیدوسیاه، نگین، امید ایران و... همکاری داشت. ناگفته نماند که «برداشتی از فرمان حضرت ‌علی(ع) به مالک‌اشتر» عنوان پایان‌نامه‌اش بود که در سال ١٣٤٤ نوشت و بعدها در قالب کتابی منتشر شد. صابری هنگام تدریس در هنرستان صنعتی کارآموز تهران، با محمدعلی رجایی آشنا شد. این آشنایی به دوستی و همکاری این دو انجامید و تا زمان شهادت رجایی در سال ١٣٦٠ ادامه داشت. در سال ١٣٥٧، صابری موفق به اخذ مدرک کارشناسی‌ارشد ادبیات تطبیقی از دانشگاه تهران شد. پس از انقلاب و در زمان نخست‌وزیری رجایی، به سمت مشاور فرهنگی مطبوعاتی نخست‌وزیری منصوب و در زمان ریاست‌جمهوری آیت‌اللهی خامنه‌ای نیز در همان مقام ابقا شد. مسئولیت انتشار مجله رشد ادب فارسی (٥٩-١٣٥٨) نیز با او بود. همچنین، گزارش «سفرنامه شوروی»، «تحلیل داستان ضحاک و کاوه آهنگر» و... نمونه‌هایی از همکاری او با روزنامه‌های اطلاعات و کیهان بود. در سال ١٣٦٣، صابری به سفر حج مشرف شد. در بعثه، روزانه بولتنی را برای ١٥٠هزار حاجی ایرانی منتشر می‌کرد و هرروز یک ستون طنز خواندنی با عنوان «داستان‌های جعفرآقا» در خبرنامه‌اش می‌نوشت که طرفداران بسیاری پیدا کرد. «من (:صابری) این قلم را در خانه خدا، با خدا معامله کردم. خدایا تو شاهد باش که من در راه اعتلای دین تو و کشورم گام برمی‌دارم. مرا از لغزش‌ها مصون بدار و قلمم را از انحرافات حفظ کن.» با چنین دیدگاهی بود که از دی‌ماه همان سال، ستون تقریباً روزانه «دو کلمه حرف حساب» را با اسم مستعار «گل‌آقا» (متأثر از یکی از نام‌های مستعارش در توفیق به نام میرزاگل) در روزنامه اطلاعات آغاز کرد و حتی داغ مرگ تنها پسرش آرش در مهرماه سال ١٣٦٤، نیز او را از نوشتن باز نداشت و در عزم او برای شاد کردن دل مخاطبانش خللی وارد نکرد. «من آن چیزها را که زیرگوشی می‌گفتم، الان حدود ٧سال است که در گوشه‌ای از روزنامه اطلاعات می‌گویم. مسوولان طراز اول کشور مرا می‌شناسند، قطعا متوجه این نکته هستند که انتقاد مکتوب من در روزنامه به‌هیچ‌وجه مهم‌تر و گستاخانه‌تر از انتقاداتی نیست که زیر گوش‌شان می‌گفتم. من ریشه امور را نمی‌زنم، چون می‌خواهم این ریشه سالم و بدون آفت باشد، نه این‌که نابود شود. آنان چه بخواهند و چه نخواهند باید نیش و کنایه و انتقادات مرا تحمل کنند. چون غرض تقویت ریشه است.»
درست ٦سال پس از دایر شدن ستون «دو کلمه حرف حساب» در روزنامه اطلاعات، اولین شماره هفته‌نامه طنز «گل‌آقا» در آبان ١٣٦٩ با شعار «یک دهان دارم، دوتا دندان لق/ می‌زنم تا زنده هستم حرف حق» منتشر شد. صابری به کمک یار دیرینش مرتضی فرجیان، تیمی از بهترین طنزنویسان و کارتونیست‌های آن سال‌ها را دعوت به‌کار کرد و جز چند استثنا، همگی زیر چتر هفته‌نامه گل‌آقا قرار گرفتند؛ و این‌چنین آبدارخانه شاغلام راه افتاد. ممدصادق، عیال کمینه‌اش، مش‌رجب و البته غضنفری (که همگی اسامی مستعارش بودند) وارد کارزار شدند و بسیاری از اسامی مستعار دیگری که از زمان روزنامه توفیق در دهه پنجاه دیگر رو به فراموشی بودند، نیز دوباره دعوت به‌کار شدند و شکوهمندانه به صحنه بازگشتند. محمدجعفر محجوب، سیدمحمدعلی جمال‌زاده و... در مکتوبات‌شان با صابری، اقدامش را در انتشار مجله و دعوت از بزرگان این عرصه نظیر ابوالقاسم حالت و ابوتراب جلی بسیار ستودند. استقبال مخاطبان از این نشریه بی‌نظیر بود؛ و درست در چنین شرایطی بود که کیومرث صابری توانست خون تازه‌ای را در قالب دیدگاه‌های جدید در کالبد طنز معاصر ایران تزریق کند. او معتقد بود که «طنز، نه کارد سلاخی بلکه چاقوی جراحی است». جوانان مستعد بسیاری، چه مرد و چه زن، در حوزه طنز مکتوب یا دنیای طنز ترسیمی، یادگار اعتماد او بوده‌اند که امروز در میانسالی‌شان در نشریات متعددی به کار حرفه‌ای در دنیای شوخ‌طبعی مشغول‌اند. هفته‌نامه، علی‌رغم برخورداری از تیراژ قابل‌توجه، اما بنا به تصمیم خود صابری در آبان سال ١٣٨١ پس از ١٢سال انتشار پیاپی تعطیل شد. این تعطیلی اگرچه ناباورانه بود اما گل‌آقا دیگر تنها یک هفته‌نامه نبود، بلکه بدل به مکتبی پویا شده بود که شامل سالنامه، ماهنامه، فصلنامه کمیک، کتاب جشنواره و... برای مخاطبان بزرگسال و حتی خردسال می‌شد. موسسه گل‌آقا، که خود را «خانه طنز ایران» نام نهاده بود، تا سال‌ها رسمی‌ترین نهاد غیررسمی بود که نام طنز و کاریکاتور را در ایران و خارج از آن بر سر زبان‌ها انداخته بود و این رسمیت را هم قطعاً از اعتبار موسس خودش داشت. تحلیل شیوه مدیریتی او در تحریریه گل‌آقا، فرازها و نشیب‌ها، نقاط قوت و ضعفش، حاشیه‌های اندرونی تحریریه، سبک‌شناسی آثارش و... خود حدیث مفصل دیگری است، اما در هر حال، هنوز هم از پس سالیان، تماشای حاشیه‌نگاری و پاراف‌هایش روی اوراق به انضمام امضایش با خودنویس/روان‌نویس سبزرنگش، حکایت ناگفته‌های بسیاری از زیرکی و دانش اوست. پس از مرگ تأثربرانگیز صابری در ١١ اردیبهشت‌ماه ١٣٨٣، پوپک صابری‌ به‌همراهی جمعی از بزرگان طنز (که در این سال‌ها شماری از ایشان را ناباورانه از دست دادیم) تا به امروز ولو در حد انتشار کتاب و ساخت انیمیشن، چراغ موسسه و مهم‌تر از آن، آبدارخانه شاغلام فقید را روشن نگاه داشتند، هرچند جای خالی گل‌آقای ایران هرگز پر نخواهد شد و برای همگان سبز خواهد ماند.
  عمادالدین قرشی / روزنامه اعتماد